دو کلام حرف حساب

خرم آن روز کزین منزل ویران برویم(el vino)-شادقلی میرزا

دو کلام حرف حساب

خرم آن روز کزین منزل ویران برویم(el vino)-شادقلی میرزا

اون و من

میگه:

   دل رو بزن به دریا،

             نباش به فکر فردا، 

                        مگه آدم چند بار میاد به دنیا،  

                                        مگه آدم میشه بمونه تنها؟

میگم:

    میترسم!

        آخه،جای پاها روی آب نمیمونه،

                                   اگه غرق شدم چی؟

آتش،دود،دوستی

گویند:

         دوست مانند آتشی است که شعله های آن هم نشینانش  را گرم می کند.

اما من،

          از آتش دوستیت بهره ای نبردم 

                                            جز آنکه دودت مرا کور کرد.    

دوستیهای ظاهری

بعضی از آدمها هستند که همه چیز رو برای خودشون میخواند.این جور آدمها برای هیچ کس و هیچ چیزی ارزش قا ئل نیستند،مگه اینکه براشون یه فایده ای داشته باشند.منظورم این نیست که باید دنبال چیزهای بی فایده رفت،نه،اصلآ؛ولی من معتقدم اگه دوستیها برامون ارزشمند باشند باید بعضی از کارهای بی فایده برای خودمون،و مفید برای دوستانمون رو انجام بدیم....

واقعی بودن خیلی از دوستی ها رو میتونیم به سادگی امتحان کنیم

و ساده تر از اون باید غیر واقعی بودن اونها رو باور کنیم!

زندگی،حباب روی آب

در عجبم از این روزگار بی وفا که اینچنین ناجوانمردانه بر زندگان خویش پشت می کند ولی باز هم همان روندگان بر این پهنه گیتی به خصلت آن پی نمی برند و دوباره به آن رو میکنند.

گاهی اوقات لذات دنیا ما را آنچنان در خود غرق میکند که حتی یک لحظه هم احساس کم و کاستی نمی کنیم و آنوقت که کاملآ خوشی تمام وجود ما را فرا گرفت و در آن غوطه ور شدیم و پنداشتیم که خوشبخترین انسان روی زمین هستیم ؛ یک مرتبه ، در یک چشم به هم زدن و بلکه کمتر از آن،کوسه بی رحم روزگار ما را امان نمی دهد و تکه و پاره می کند. انگار چشم دیدن خوشی ما را ندارد و با ما سر سازش نمی تواند داشته باشد.

این رنجها و مشقت ها ممکن است ما را آزرده خاطر سازد و لیکن هرگز نباید به آن اجازه دهیم که قامت ما را خمیده سازد و ما را در رسیدن به هدفهای بزرگ زندگیمان مأیوس گرداند؛ و باید بدانیم که این سختی هاست که انسان را کار آزموده می سازد و باعث می شود قدمهای بعدی زندگیش را محکم و استوارتر بردارد.

 

روزگاران   بی وفایی   میکند  در  جاه  من

                    کوخ سنگی می فتاند هر دمی بر راه  من

میکند پشتش به من از روی کوته فکریش

                   چون نداند میکند  ویران ، اراده،  خانه اش

توهم

بی خوابی مرا در توهمی بزرگ فرو برده است.
آنگونه که احساس می کنم از خود،دور گشته ام.

جهان، آلودة خواب است.

فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ

چنان که من به روی خویش

در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست

و دیوارش فرو می خواندم در گوش:

میان این همه انگار

چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست!

  شب از وحشت گرانبار است.

جهان آلودة خواب است و من در وهم خود بیدار:

چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست

در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟