زندگی مرا در کام خود فرو برد،
و زیر دندانهای تیز و سنگین خود له کرد،
این بود تقدیر من.
روز های سر بلندی را چه آسان پشت سر گذاشتم،
و ایام خواری را چه گذران می پندارم .
پتکیست مرا نیاز
تا محکم بر من بکوبد و مرا به جلو براند.
من این پتک را می خواهم... بیا...
بیا و دردهایم را آشکار کن.
شاید فریادی ،اندوهم راآشکار کند.
شاید ضربه تو مرا به خود بیاورد.
شاید مرا از این خواب سنگین برهاند.
شاید مرا...
بکوب!
با تمام قوایت بکوب!
آنقدر بزن تا روحم آزاد شود.
آری...
"در زندگی زخم هاییست که روح را مانند خوره ،آهسته درانزوا می خورد و می تراشد"