زندگی مرا در کام خود فرو برد،
و زیر دندانهای تیز و سنگین خود له کرد،
این بود تقدیر من.
روز های سر بلندی را چه آسان پشت سر گذاشتم،
و ایام خواری را چه گذران می پندارم .
پتکیست مرا نیاز
تا محکم بر من بکوبد و مرا به جلو براند.
من این پتک را می خواهم... بیا...
بیا و دردهایم را آشکار کن.
شاید فریادی ،اندوهم راآشکار کند.
شاید ضربه تو مرا به خود بیاورد.
شاید مرا از این خواب سنگین برهاند.
شاید مرا...
بکوب!
با تمام قوایت بکوب!
آنقدر بزن تا روحم آزاد شود.
آری...
"در زندگی زخم هاییست که روح را مانند خوره ،آهسته درانزوا می خورد و می تراشد"
درسته که جوونیم اما دلامون پیره آخه همه روزامو تو تنهایی اسیره
درسته که می خندیم ولی با گریه شادیم به خاطر سرنوشت تو غصه ها افتادیم
آره میگن ما بهاریم اول و تازه کاریم ولی تو این روزگار دل خوشیی نداریم
یکی میگه بو میدی برای نسل دیروز اما چه طوری بگیم خسته شدیم از امروز
درسته که زنده ای داری نفس میکشی مرگ و شکستو با هم کم کم داری می کشی
سلام حرف نداشت امیدوارم که وبت روز به روز بهتر بشه خوشحال میشم به کلبه تنهایی من هم سری بزنی
با سلام خدمت شما
مطالب عالی و زیبا بود و شعر های زیبا در .....نوپا
خوب صادق جون...ببخشید امیر جون...من این طرز فکرو قبول ندارم
یادم باشد هرگاه ارزش زندگی یادم رفت
در چشمان حیوان بی زبانی که
به سوی قربانگاه میرود...
زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ئ دوره گردی
که از سازش عشق می بارد
به اسرار عشق پی برد وزنده شد