من را نگاه کن،
چه غریبانه در کنجی خلوت کرده ام با دل تنهایم
دلی که کسی را در خود ندیده است
سر در گریبان برده و در گوشه و کنارش دنبال کسی می گردم
شاید پیدایش کنم او را
کسی که نیست،
بیهوده زحمت می دهم این فکر مخشوشم را
که با یک نگاه ،
اینچنین درهم و پژمرده شده است.
زحمت نده خودت را
اگر به اندازه تمام عمرت هم کنکاشش کنی،
نمی یابی همدمی را که سر بر سرت بگذارد و آرام کند قلبت را.
کاش من هم در کنج تنهایی هایم
غیر از خدا
کسی را داشتم که یک دم،دل بر دلم بگذارد
و مرا از این درماندگی برهاند.
یعنی می شود روزی من هم...
تا بگسترانم سفره دلم را برایش
و بگویم قدم نه بر آن
که این دل،تنها از برای توست
ای محبوبم!
فقط به خاطر تو